این روزها 3 آبان 1393
3 ابان 93 پسرکم مدت زیادی هستش که واست ننوشتم ... چون از اواسط مرداد چند بار به اصفهان و بروجرد مسافرت کردیم و زیاد تهران نبودم تا از این روزای شیرینت بگم... 1-این روزا پسر نازم شروع به راه رفتن کردی و قدمات یواش یواش داره محکم تر و متعادل تر می شه...دیگه شجاعتشو پیدا کردی که بدون مکث دستت رو از روی مبل برم میداری و راه میری.... هنوزم هر دو دستت رو بالا نگه می داری موقع راه رفتن و با همون حالت یکدفعه تغییر مسیر می دی و برمی گردی. طول هال رو می تونی راه بری اما گاهی هم زمین می خوری... اگه دستت رو بگیرم که کمکت کنم خودت دستت رو از دستم می کشی بیرون. دیگه باید به فکر یه کفش زمستونی واست باشم.... اولین کفشی که به معنای واقعی ازش استف...
نویسنده :
سحر
15:19